۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹۹

به هر طرف‌ که هوای سفر شکست‌ کلاهم
همان شکست شد آخر چو موج توشهٔ راهم

خیال موی میان‌که شدگره به دل من
که عرض معنی باریک می دهد رگ آهم

به‌گلشنی‌که ادب داشت آبیاری حیرت
نمو ز جوهر آیینه وام‌کردگیاهم

کفیل عافیت من بس است وضع ضعیفی
ز رنگ رفته همان سر به بالش پرکاهم

به صفحه‌ای که نویسند حرفی از عمل من
خطاست نقطه‌اش از انفعال کار تباهم

به جز وبال چه دارد سواد نسخهٔ هستی
بس است آفت مورکلف به خرمن ماهم

به قطرگی ز محیطم مباش آنهمه غافل
اگر چه موی‌کمر نیستم حباب‌کلاهم

عبث درین چمنم نیست پر فشانی الفت
چو صبح بوی‌گلی دارد آشنایی آهم

چه ممکنست نبالد به عجز ریشهٔ جهدم
شکست آبله می‌افکند چو تخم به راهم

به جلوهٔ تو ندانم چسان رسم بیدل
به خود نمی‌رسم از بسکه نارساست نگاهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.