۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹۸

پرواز بی نشانی دارد دماغ جاهم
بشکن غبار امکان تا بشکنی کلاهم

سر رشتهٔ جنونم ‌گیسوی ‌کیست یا رب
شد دهر سنبلستان از پیچ و تاب آهم

دریای جست‌وجو را بی پا و سر حبابیم
صحرای آرزو را بی‌پا و سر گیاهم

چون نی اگر چه نخلم بی برگ سایه داریست
بس ناله‌گر ضعیفی آسودهٔ پناهم

گردون که از فروغش هر ذره آفتابیست
چون داغ در سیاهیست ازکوکب سیاهم

آخر ز شرم هستی باید به خود فرو رفت
چون شمع در کمین‌ست از جیب خویش جاهم

سرمایهٔ حیا بود آیینه‌ گشتن من
همواره کرد حیرت انگارهٔ نگاهم

محمل به دوش وهمم فرصت شماری‌ام کو
چون عمر در گذشتن مرهون سال و ماهم

از جادهٔ رمیدن تا منزل رسیدن
دارد دل شکسته چون دانه زاد راهم

هر چند هستی من بی‌مغزی حبابی است
دریا سری ندارد جز در ته کلاهم

مشتاق‌ جلوه بودن آیین بی بصر نیست
در حیرتم چه حرفست ای بی‌خبر نگاهم

شبنم به هر فسردن محو هواست بیدل
دل عقده‌ای ندارد در رشته‌های آهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.