۲۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۶۴

نی قابل سودم نه سزاوار زیانم
چون صبح غباری به هوا چیده دکانم

عمری‌ست چو گردون به‌ کمند خم تسلیم
زه در بن گوش که کشیده است کمانم

غیر از دل سنگین تو در دامن این‌کوه
یک سنگ ندیدم که ننالد ز فغانم

هستی نه متاعی‌ست‌ که ارزد به تکلف
دل می‌کشد این بار و من از شرم ‌گرانم

موج‌گهر از دوری دریا به‌که نالد
فریاد که در کام شکستند زبانم

چون رنگ فسردن اگرم دست نگیرد
بالی که ندارم به چه آهنگ فشانم

چون پیر شدم رستم از آفات تعین
در قد دوتا بود نهان خط امانم

مستان بخروشیدکه من نیز به تکلیف
پیغام دماغی به شنیدن برسانم

حرفم همه زان نرگس میخانه پیام است
گر حوصله‌ای هست ببوسید دهانم

نامنفعلی منفعل زندگی‌ام کرد
چندان نشدم آب که گردی بنشانم

بیدل نکند موج گهر شوخی جولان
در سکته شکسته‌ست قدم شعر روانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.