۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۰۹

شبی کز خیال توگل چیده بودم
هماغوش صد جلوه خوابیده بودم

چرا آب‌گوهر نباشد غبارم
به راه تو یک اشک غلتیده بودم

نهان از تو می‌باختم با تو عشقی
تو فهمیده بودی نفهمیده بودم

کس آیینه دارت نشد ورنه من هم
به حیرت امیدی تراشیده بودم

به رنگی‌ست چون سایه‌ام جوش غفلت
که می‌رفتم از خویش و خوابیده بودم

طریق وفا تلخکامی ندارد
شکر بود اگر خاک لیسیده بودم

بنازم به اقبال درد محبت
که تا چرخ یک ناله بالیده بودم

ز وهم ای جنون عقده‌ام وا نکردی
به خویش آنقدرها نپیچیده بودم

تماشا خیال است و دیدار حیرت
ز آیینه این حرف پرسیده بودم

چوگل چاک می‌رو‌بد از پیکر من
ندانم برای چه خندیده بودم

به مژگان گشودن نهان گشت بیدل
جمالی که پیش از نگه دیده بودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.