۹۱۶ بار خوانده شده
ای عاشقان ای عاشقان هنگامِ کوچ است از جهان
در گوشِ جانَم میرَسَد، طَبْلِ رَحیل از آسْمان
نَک ساربانْ بَرخاسته، قَطّارها آراسته
از ما حَلالی خواسته، چه خُفتهاید ای کاروان؟
این بانگها از پیش و پَسْ بانگِ رَحیل است و جَرَس
هر لحظهیی نَفْس و نَفَس سَر میکَشَد در لامَکان
زین شمعهایِ سَرنگون، زین پَردههایِ نیلْگون
خَلْقی عجب آید بُرون، تا غَیبها گَردد عِیان
زین چَرخِ دولابی تو را، آمد گِران خوابی تو را
فریاد ازین عُمرِ سَبُک، زِنْهار ازین خوابِ گران
ای دل سویِ دِلْدار شو، ای یار سویِ یار شو
ای پاسْبان بیدار شو، خُفته نَشایَد پاسْبان
هر سویْ شمع و مَشْعله، هر سویْ بانگ و مَشْغله
کِامْشب جهانِ حامله، زایَد جهانِ جاوْدان
تو گِل بُدیّ و دل شُدی، جاهِل بُدیْ عاقِل شُدی
آن کو کَشیدَت این چُنین، آن سو کَشانَد کَشْ کَشان
اَنْدَر کَشاکَشهایِ او، نوش است ناخوشهایِ او
آب است آتشهایِ او، بر وِیْ مَکُن رو را گِران
در جانْ نِشَستن کارِ او، توبه شِکَستن کارِ او
از حیلهٔ بسیارِ او، این ذَرّهها لَرزاندِلان
ای ریش خَنَدِ رَخنه جِه، یعنی مَنَم سالارِ دِهْ
تا کِی جَهی گَردن بِنهْ، وَرنی کَشَندَت چون کمان
تُخمِ دَغَل میکاشتی، افسوسها میداشتی
حق را عَدَم پِنداشتی، اکنون بِبین ای قَلْتَبان
ای خَر به کاه اولیتَری، دیگی سیاه اولیتَری
در قَعرِ چاه اولیتری، ای نَنگِ خانه و خاندان
در من کسی دیگر بُوَد، کین خشمها از وِی جَهَد
گَر آب سوزانی کند، زآتش بُوَد، این را بِدان
در کَف ندارم سنگْ من، با کَسْ ندارم جنگْ من
با کَس نگیرم تَنگْ من، زیرا خوشَم چون گُلْسِتان
پس خشمِ من زان سَر بَوَد، وَزْ عالَمِ دیگر بُوَد
این سو جهان، آن سو جهان، بِنْشَسته من بر آسْتان
بر آسْتان آن کَس بُوَد، کو ناطِقِ اَخْرَس بُوَد
این رَمز گفتی بَسْ بُوَد، دیگر مگو، دَرکَش زبان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در گوشِ جانَم میرَسَد، طَبْلِ رَحیل از آسْمان
نَک ساربانْ بَرخاسته، قَطّارها آراسته
از ما حَلالی خواسته، چه خُفتهاید ای کاروان؟
این بانگها از پیش و پَسْ بانگِ رَحیل است و جَرَس
هر لحظهیی نَفْس و نَفَس سَر میکَشَد در لامَکان
زین شمعهایِ سَرنگون، زین پَردههایِ نیلْگون
خَلْقی عجب آید بُرون، تا غَیبها گَردد عِیان
زین چَرخِ دولابی تو را، آمد گِران خوابی تو را
فریاد ازین عُمرِ سَبُک، زِنْهار ازین خوابِ گران
ای دل سویِ دِلْدار شو، ای یار سویِ یار شو
ای پاسْبان بیدار شو، خُفته نَشایَد پاسْبان
هر سویْ شمع و مَشْعله، هر سویْ بانگ و مَشْغله
کِامْشب جهانِ حامله، زایَد جهانِ جاوْدان
تو گِل بُدیّ و دل شُدی، جاهِل بُدیْ عاقِل شُدی
آن کو کَشیدَت این چُنین، آن سو کَشانَد کَشْ کَشان
اَنْدَر کَشاکَشهایِ او، نوش است ناخوشهایِ او
آب است آتشهایِ او، بر وِیْ مَکُن رو را گِران
در جانْ نِشَستن کارِ او، توبه شِکَستن کارِ او
از حیلهٔ بسیارِ او، این ذَرّهها لَرزاندِلان
ای ریش خَنَدِ رَخنه جِه، یعنی مَنَم سالارِ دِهْ
تا کِی جَهی گَردن بِنهْ، وَرنی کَشَندَت چون کمان
تُخمِ دَغَل میکاشتی، افسوسها میداشتی
حق را عَدَم پِنداشتی، اکنون بِبین ای قَلْتَبان
ای خَر به کاه اولیتَری، دیگی سیاه اولیتَری
در قَعرِ چاه اولیتری، ای نَنگِ خانه و خاندان
در من کسی دیگر بُوَد، کین خشمها از وِی جَهَد
گَر آب سوزانی کند، زآتش بُوَد، این را بِدان
در کَف ندارم سنگْ من، با کَسْ ندارم جنگْ من
با کَس نگیرم تَنگْ من، زیرا خوشَم چون گُلْسِتان
پس خشمِ من زان سَر بَوَد، وَزْ عالَمِ دیگر بُوَد
این سو جهان، آن سو جهان، بِنْشَسته من بر آسْتان
بر آسْتان آن کَس بُوَد، کو ناطِقِ اَخْرَس بُوَد
این رَمز گفتی بَسْ بُوَد، دیگر مگو، دَرکَش زبان
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.