۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۸۷

گَر آخِر آمد عشقِ تو، گردد زِ اوَّل‌ها فُزون
بِنْوشت توقیعَت خدا کاَلْاخِرُونَ السّابِقُون

زَرّین شُده طُغرایِ او، زِانّا فَتَحْناهایِ او
سَر کرده صورت‌هایِ او، از بَحرِ جانِ آبْگون

آدم دِگَربار آمده، بر تَختِ دین تکیه زده
در سَجدهٔ شُکر آمده، سَرهایِ نَحْنُ الصّافُون

رُستَم کِه باشد در جهان، در پیشِ صَفِّ عاشقان؟
شَبْدیز می‌رانند خوش، هر روز در دریایِ خون

هر سو دو صد بُبْریده سَر، در بَحْرِ خون زان کَرّ و فَر
رَقصان و خندان چون شِکَر، زِانّا اِلَیْهِ راجِعون

گَر سایهٔ عاشق فُتَد بر کوهِ سنگین، بَرجَهَد
نُه چَرخْ صَدَّق‌ها زَنَد، تو مُنکِری؟ نَک آزمون

بر کوه زد اشراقِ او، بِشْنو تو چاقاچاقِ او
خود کوهِ مِسکین که بُود، آن جا که شُد موسی زَبون؟

خود پیشِ موسی آسْمان باشد کَمینه نردبان
کو آسْمان؟ کو ریسْمان؟ کو جان کو دنیایِ دون؟

تَن را تو مُشتی کاه دان، در زیرِ او دریایِ جان
گر چه زِ بیرون ذَرّه‌یی، صد آفتابی از درون

خورشیدی و زَرّینْ طَبَق، دیگِ تو را پُخته‌ست حَق
مَطْلوب بودی در سَبَق، طالِب شُدَسْتی تو کُنون

او پارْ کِشتی کاشته، امسال بَرگ اَفْراشته
سَر از زمین بَرداشته، بر خویش می‌خواند فُسون

جانْ مَست گشت از کاسِ او، ای شادْ کاس و طاسِ او
طاسی که بَهرِ سَجده‌اَش، شُد طَشْتِ گَردونْ سَرنگون

ای شَمس تبریز از کَرَم، ای رَشکِ فردوس و اِرَم
تا چَنگ اَنْدَر من زدی، در عشقْ گشتم اَرْغَنون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.