۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۶۵

در راه عشق توشهٔ امنی نبرده‌ام
از دیر تا به ‌کعبه همین سنگ خورده‌ام

هستی جنون معاملهٔ صبح و شبنم است
اشکی چکیده تا رگ آهی فشرده‌ام

محمل کش تصور خلد انتظار کیست
گامیست آرزو که به راهی سپرده‌ام

پیری هزار رنگ ملالم ز مو دماند
تا روشنت شود چقدر سالخورده‌ام

امروز نامه‌ام ز بر یار می‌رسد
من گام قاصد از تپش دل شمرده‌ام

در یاد جلوه‌ای که بهشت تصور است
آهی نکرد گل ‌که به باغش نبرده‌ام

اجزای من قلمرو نیرنگ ناز اوست
نقاش خامه گیر ز موی سترده‌ام

خجلت چو شمع‌ کشته ز داغم نمی‌رود
آیینه زنگ بسته ز وضع فسرد‌ه‌ام

گامی به جلوه آی و ز رنگم برآرگرد
از خویش رفتنی به خرامت سپرده‌ام

در خاک تربتم نفسی می‌زند غبار
بیدل هنوز زندهٔ عشقم‌، نمرده‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.