۳۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۶۰

صورت خود ز تو نشناخته‌ام
اینقدر آینه پرداخته‌ام

گر فروغی‌ست درین تیره بساط
رنگ شمعی‌ست که من باخته‌ام

رم آهو به غبارم نرسد
در قفای نگهی تاخته‌ام

دوری یار و صبوری ستم است
آبم از شرم که نگداخته‌ام

داغ تحقیق به تقلیدم سوخت
کاش پروانه شود فاخته‌ام

برده‌ام بر فلک افسانهٔ لاف
صبح خیز از نفس ساخته‌ام

شرم حیرت مژه خواباندن داشت
تیغها سر به نیام آخته‌ام

فرصت ناز حباب آنهمه نیست
سر به بی‌گردنی افراخته‌ام

هستی از خویش ‌گذشتن دارد
یک دو دم با سر پل ساخته‌ام

بیدل این بار که بر دوش من است
مژه تا خم شود انداخته‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.