۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۴۲

غم نه‌تنها بر دلم نالید و بس
عیش هم بر فرصتم خندید و بس

گر طواف‌ کعبهٔ درد آرزوست
می‌توان گرد دلم گردید و بس

چون ‌گلم زین باغ عبرت داده‌اند
آنقدر دامن که باید چید و بس

جاده چون طی شد حضور منزل است
رشته می‌باید به پا پیچید و بس

علم دانش یک قلم هیچ است و پوچ
اینقدر می‌بایدت فهمید و بس

صحبت دل با نفس معکوس بود
سبحه اینجا رشته‌ گردانید و بس

دل حرم تا دیر در خون می‌تپید
خانه راه خانه می‌پرسید و بس

چون شرر در راه ‌کس ‌گردی نبود
شرم فرصت چشم ما پوشید و بس

بر بهار عیش می‌نازد غنا
بیخبرکاین‌گل قناعت چید و بس

بیقرارم داشت درد احتیاج
ناله‌ای‌ کردم‌ که‌ کس نشنید و بس

منزل مقصود پرسیدم ز اشک
گفت باید یک مژه لغزید و بس

بیدل اسباب جهان چیزی نبود
زندگی خواب پریشان دید و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.