۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۶۶

چیست هستی به آن همه آزار
گل چشمی و ناز صد مژه خار

عیش مزد خیال نومیدی‌ست
حسرتی خون کن و بهار انگار

نیست امروز قابل ترجیح
حلقهٔ صحبتی به حلقهٔ مار

در ترش‌رویی انفعالی هست
سرکه ناچار عطر آرد بار

دم پیری ز خود مشو غافل
صبح را نیست در نفس تکرار

شاید آیینه‌ای ببار آید
تخم اشکی به یاد جلوه بکار

حیرتت قدردان این چمن است
رنگ ما نشکنی‌، مژه مفشار

چون قلم عندلیب معنی را
بال پرواز نیست جز منقار

سرکشی سنگ راه آزادی‌ست
کوه‌، صحراست‌،‌گر شود هموار

نوسواد کتاب امیدم
غافلم زانچه می‌کنم تکرار

خلوت بی‌تکلفی دارم
که اگر وارسم ندارم بار

بیدل این باغ حیرت‌ آبادست
هر گل آنجاست پشت بر دیوار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.