۲۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۰۹

چو سبحه بر سر هم تا به‌ کی قدم شمرید
به یکدلی نفسی چند مغتنم شمرید

به هیچ جزو ز اجزای دهر فاصله نیست
سراسر خط پرگار سر بهم شمرید

نمود کار جهان نقش کاسهٔ بنگ است
لبی به خنده‌گشایید و جام جم شمرید

به صفحه راه نبرده‌ ست نقش ظلمت و نور
سواد دهر خطی در شق قلم شمرید

جنون عالم عبرت به ‌گردن افتاده‌ست
نفس زنید و همان هستی و عدم شمرید

سراغ مرکز تحقیق تا به دل نرسد
ز دیر تا به حرم لغزش قدم شمرید

حساب بیش وکم حرص تا بد باقی‌ست
مگر به صفحه زنید آتش و درم شمرید

کدام قطره در این بحر باب گوهر نیست
خطای ما همه شایستهٔ ‌کرم شمرید

به ناله می‌کنم انگشت زینهار بلند
ز من به عرصهٔ جرأت همین علم شمرید

کس از حباب نگیرد عیار علم و عمل
حساب ما نفسی بیش نیست کم شمرید

نوای ساز حبابی فضولی من و ماست
زپرده چند برآیید و زیر و بم شمرید

اگر هزار ازل تا ابد زنند بهم
تعلق من بیدل همین دودم شمرید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.