۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۳۳

به جانِ عشق که از بَهرِ عشقِ دانه و دام
که عَزمِ صد سَفَرسْتَم، زِروم تا سویِ شام

نمی‌خورم به حَلال و حَرامْ من سوگند
به جانِ عشقْ که بالاست از حَلال و حَرام

به جانِ عشقْ که از جانِ جانْ لطیف‌تَر است
که عاشقان را عشق است هم شراب و طَعام

فُتاده وَلوَله در شهر از ضَمیرِ حَسود
که بازگشت فُلان کَس زِدوستْ دُشمن کام

نه عشقْ آتش و، جانِ من است سامَنْدَر؟
نه عشقْ کوره و، نَقْدِ من است زَرِّ تمام؟

نه عشقْ ساقی و، مَخْمورِ اوست جانْ شب و روز؟
نه آن شَرابِ اَزَل را شُده‌ست جسمَمْ جام؟

نِهاده بر کَفْ جامی، بَرِ من آمد عشق
که ای هزار چو منْ عشق را غُلامِ غُلام

هزار رَمز به هم گفته جانِ من با عشق
در آن رُموز نگُنجیده نَظْمِ حَرف و کلام

بیار بادهٔ خامی که خالی است وَطَن
که عاشقِ زَر پُخته زِعشقْ باشد خام

وَرایِ وَهْم، حَریفی کنیم خوش با عشق
نه عقل گُنجَد آن جا، نه زَحْمَتِ اَجْسام

چو گُم کنیم من و عشقْ خویشتن در میْ
بیاید آن شَهِ تبریز، شَمسِ دین، که سَلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.