۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۳۱

اگر زمین و فَلَک را پُر از سَلام کنیم
وَگَر سَگانِ تو را فَرشْ سیمِ خام کنیم

وَگَر هُمایِ تو را هر سَحَر که می‌آید
زِ جان و دیده و دلْ حَلْقه‌هایِ دام کنیم

وَگَر هزار دلِ پاک را، به هر سَرِ راه
به دستْ نامهٔ پُرخون، به تو پیام کنیم

وَگَر چو نُقره و زَر، پاک و خالص از پِیِ تو
میانِ آتشِ تو، مَنْزِل و مُقام کنیم

به ذاتِ پاکِ مُنَزَّه که بعدِ این همه کار
به هر طَرَف نِگَرانیم، تا کدام کنیم

قَرارِ عاقِبَتِ کار هم بَرین اُفتاد
که خویش را همه حیران و خیره نام کنیم

وَ آن­گَهی که رَسَد باده‌هایِ حیرانان
زِ شیشه خانهٔ دلْ صد هزار جام کنیم

چو سیم بَر به صَفا تَنگِمان به بَر گیرد
فَلَک که کُرّهٔ تُند است، ماشْ رام کنیم

چو مَغزِ روح از آن باده‌ها به جوش آید
چهار حَدِّ جهان را به تَکْ دو گام کنیم

زِ شَمسِ تبریز انگشُتری چو بِسْتانیم
هزار خُسرو تَمْغاج را غُلام کنیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.