۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۸۱

آنجاکه عجزممتحن چون و چند بود
چون موی‌، سایه هم ز سر ما بلند بود

حسرت پرست چاشنی آن تبسمیم
بر ما مکرر آنچه نمودند قند بود

سعی غبارصبح هوای چه صید داشت
تا آسمان‌گشادن چین‌کمند بود

زاهد نبرد یک سر مو بوی انفعال
در شانه هم هزار دهن ریشخند بود

آشفت غنچه‌ای که گلش کرد دامنی
سیر بهار امن گریبان‌پسند بود

شبنم به سعی مردمک چشم مهرشد
از خود چو رفت قطره به ‌بحر ارجمند بود

در وادیی‌ که داشت‌ ضعیفی‌ صلای جهد
دستم به قدر آبلهٔ پا بلند بود

مردیم و زد نفس در افسون عافیت
پیری چو مار حلقه طلسم‌گزند بود

افسانه‌ها به بستن مژگان تمام شد
کوتاهی امل به همین عقده بند بود

بیدل به نیم ناله دل از دست داده‌ایم
کوه تحملی‌که تو دیدی سپند بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.