۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۹

به کیش اهل وفا مدعا نمی گنجد
امید در دل و در سر هوا نمی گنجد

میان حسن و محبت یگانگی است، چنان
که در میانه به غیر از حیا نمی گنجد

ز بس تنگ شد از مستی کرشمه و ناز
به نرگسش نگه آشنا نمی گنجد

چنان ربوده سرم را هوای درویشی
که در سعادت بال هما نمی گنجد

خراب روضهٔ عشقم که با فضای دو کون
تذرو عافیتش در هوا نمی گنجد

از آن به کعبهٔ اسلام می رود عرفی
که در صنمکدهٔ شید و ریا نمی گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.