۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱۵

هر کِه بمیرد شود دشمن او دوستکام
دشمَنَم از مرگِ من کور شود، وَالسَّلام

آن شِکَرستان مرا می‌کَشَد اَنْدَر شِکَر
ای که چُنین مرگ را جان و دلِ من غُلام

در غَلَط اَفکَنده است، نام و نشانْ خَلْق را
عُمرِ شِکَربَسته را، مرگ نهادند نام

از جِهَتِ این رسول گفت که اَلْفَقْرُ کَنْز
فقر کُند نامِ گنج، تا غَلَط اُفْتند عام

وَحی در ایشان بُوَد، گنجْ به ویران بُوَد
تا که زَرِ پُخته را، رَهْ نَبَرد هیچ خام

گفتم ای جان بِبین، زینِ دِلَم سُست تَنگ
گفت که زین پس زِ جَهلْ وامَکَش از پَس لِگام

تا که سَرانجامِ تو گردد بر کامِ تو
توسَنِ خَنگِ فَلَک باشد زیرِ تو رام

گَر تو بدانی که مرگ، دارد صد باغ و بَرگ
هست حَیاتِ اَبَد، جویی‌اَش از جانْ مُدام

خامُش کُن، لَب بِبَند، بی‌دَهَنی خایْ قَند
نیست شو از خود که تا هست شوی زو تمام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.