۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۱

دوش کز عشق تو، دل عیب سلامت می کرد
ناگوارایی غم، کار حلاوت می کرد

جان برفت ای غم و همراه نرفتی، آری
این گنه داشت که عمری به تو عادت می کرد

دوش کآئینهٔ دل داشتمش پیش نظر
تاب دل بین که تماشای قیامت می کرد

آن که توفیق مرا برگ فراغت می داد
کاش خون در دلم از درد قناعت می کرد

گر که مقصود دلم تلخ تر از زهر زیان بود
کی دعا دست در آغوش اجابت می کرد

گر نه دوشینه اجل بهر تو می مُرد، چرا
کشتن خلق به ناز تو وصیت می کرد

گیسوی حور پریشانی ماتم بشناخت
ورنه کی سنبل تر گلشن جنت می کرد

بعد مردن، به جهان شد، زر عرفی رایج
کاش در عین حیات این همه شهرت می کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.