۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱۴

چند رَوی‌ بی‌خَبَر؟ آخِر بِنْگَر به بام
بامْ چه باشد؟ بگو؟ بر فَلَکِ سَبزفام

تا قَمَری هَمچو جان، جِلْوه شود ناگهان
صد مَهْ و صد آفتاب، چهرهٔ او را غُلام

از هَوَسِ عشقِ او، چَرخ زَنَد نُه فَلَک
وَزْ میِ او جان و دل نوش کُند جامْ جام

چون به تَجَلّی بِتافت، جانِبِ جان‌ها شِتافت
بادهٔ جان شُد مُباح، خوردن و خُفتَنْ حَرام

گفت جهانِ سَلیم چیست خَبَر ای نَسیم؟
گفت ندارم زِ بیم جُز نَفَسی، وَالسَّلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.