۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۵

کسی میوهٔ غم ز باغم نَخُورد
که حسرت به عیش و فراغم نخورد

نیاسودم از خوردن غم، دمی
که اندیشهٔ غم دماغم نخورد

دو صد شیشهٔ خون از دماغم چکید
که مرهم شرابی ز داغم نخورد

به عهدم چنان عافیت مُرد زود
که نو باوهٔ نخل باغم نخورد

شب غم چنان تلخ بر من گذشت
که پروانه دود چراغم نخورد

شدم شاخ گل، هیچ بلبل نخاست
شدم استخوان، هیچ زاغم نخورد

مگر خورد عرفی شراب از سفال
که کوثر ز سیمین ایاغم نخورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.