۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۶

لب حرف شفا گفت، دلِ سوخته تب کرد
این حرف دل آشوب مرا دشمن لب کرد

بلهانه به آفات قدر ساخته بودم
این عقل فضول آمد و تحقیق سبب کرد

غمناک پسین، زین مرو از راه، که ایام
تاراجگر عمر تو را، عیش لقب کرد

با دختر رز عیب نه، و عقد حرام است
ادراک مرا حیرت این نکته عزب کرد

صوفی به کرامات دگر فتنه شد امروز
این طرح فساد است که در پردهٔ شب کرد

هر مسأله کز علم و ادب طرح نمودم
منعم به جواب سخن از اصل ونسب کرد

کوکو زدن فاختهٔ سرو در آغوش
در جامهٔ معشوق مرا گرم طلب کرد

در وصل تو دانم دل عرفی اِلمی داشت
آخر به کنایت، گله از شرم و ادب کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.