۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱

بسی در کوفتم تا یک خبر از می فروش آمد
عجب کز آبروی سرو من یک دل به جوش آمد

به میدان شهادت می برند اینک به صد ذوقم
بشارت ها که از خاک شهیدانم به گوش آمد

ازین عهد شباب تیز رو آسایشی بستان
که امشب یأس می آید اگر امید دوش آمد

دل شوریده ای دارم که هر گه بهر تسکینش
نصیحت را فرستادم پرشان و خموش آمد

خدایا کشته گان عشق را گنج دو عالم ده
که اینک در قیامت زخم ما لذت فروش آمد

ندانم سلسبیلم داد یا کوثر، نمی دانم
که ساقی ریخت آبی در دلم کاتش به جوش آمد

دگر هنگامهٔ آشوب، صد جا چیده می بینم
مگر از بادهٔ حیرت، دل عرفی به هوش آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.