۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۷

بیار باده که جانم دمی ز ناله بر آید
هزار زمزمه از دل به یک پیاله بر آید

بشوی نامهٔ دانش، بجو رسالهٔ مستی
بود که فال مراد تو زین رساله بر آید

بنوش جامی و آسوده شو ز وسوسهٔ غم
چه غم خوری که چه سان کارت از حواله برآید

مچش که شعبدهٔ میزبان دهر بلند است
اگر به زهرنیالوده یک پیاله برآید

بدین جمال اگر بگذری به سوی گلستان
ز گلبنش گل و برگ هزار ساله برآید

به مطلبی نفکندست سایهٔ همت، عرفی
که از قبول دعاها ز دست هاله برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.