۴۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۰۷

چیزی مگو که گنجِ نَهانی خریده‌ام
جان داده‌ام، وَلیک جهانی خریده‌ام

رویَم چو زَرگر است اَزو این سُخَن شِنو
دادم قُراضهٔ زَر و کانی خریده‌ام

از چَشمِ تُرکِ دوست چه تیری که خورده‌ام
وَزْ طاقِ اَبروَشْ چه کَمانی خریده‌ام

با خَلْق بَسته بَسته بگویم من این حَدیث
با کَس نگویم این زِ فُلانی خریده‌ام

هر چند‌ بی‌زبان شده بودم چو ماهی‌‌یی
دیدم شِکَرلَبیّ و زبانی خریده‌ام

ناگاه چون درخت بِرُستم میانِ باغ
زان باغِ‌ بی‌نشانه، نشانی خریده‌ام

گفتم میانِ باغ، خود آن را میانه نیست
لیک از میانِ نیست میانی خریده‌ام

کردم قِرانْ به مَفْخَرِ تبریز، شَمسِ دین
بیرون زِ هر دو قَرْن قِرانی خریده‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.