۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۹

نسیم صبح چو برگ سمن فروریزد
جگر ز نالهٔ مرغ چمن فروریزد

فلک نظر به که دارد که نیش غمزهٔ او
هزاز ناوک جادوفکن فروریزد

اجل به صیدگه ناز او شود پامال
ز بس بر سر هم جان وتن فروریزد

نهفته بر لب شیرین اگر زنی انگشت
فسانه های غم کوهکن فروریزد

اگر شکسته دلم آستین برافشاند
جهان جهان غمش از هر شکن فروریزد

شکاف گریه دلم را رها کن، از غیرت
که خوشه خوشه زمژگان من فروریزد

که لاف حوصله زد، گو بیا و ببین، که دلم
حدیث عرفی خونین کفن فروریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.