۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۵

مرا چو شب هجر اضطراب بگدازد
قرار در دل و در دیده خواب بگدازد

برای شربت بیمار عشق او، رضوان
گل بهشت به عزم گلاب بگدازد

عطای او به گنه جلوه ها کند فردا
که رستگار ز ننگ ثواب بگدازد

دمی که شمع من آید ز انجمن بیرون
ز نور شعلهٔ حسن، آفتاب بگدازد

ز اضطراب هلاک ، نظاره کن، عرفی
که حیرت رخ ما ز اضطراب بگدازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.