۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۴

از دیده ام کدام نفس خون نمی رود
سیل هزار زهر به جیحون نمی رود

غیرت برم به شادی عالم که هییچ گاه
از خلوت وصال تو بیرون نمی رود

تمکین عشق بین که به این جذبهٔ طلب
صد گام رفت محمل و مجنون نمی رود

معراج غیرت است، سر کوهکن، ولی
باور مکن که ظلم به گلگون نمی رود

معمورهٔ دلی اگرت هست، بازگوی
کاین جا سخن به ملک فریدون نمی رود

خیزد به کوی عشق ز دیوار و در فغان
کای وای دیده ای کزو خون نمی رود

در سینهٔ من است که آغشته با الم
آهی که از غم تو به گردون نمی رود

عرفی تو خود مرنج ، که بیداد دشمنان
زین پیش می شد از دلت، اکنون نمی رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.