۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹

که دست در خُمِ مِی زد، که خون ما جوشید
که برفروخت که درچشم ما حیا جوشید

هزار آبله از هر نفس فروریزد
چنین که از ته دل تا لبم دعا جوشید

ترانهٔ که چمن را به خون گرم گرفت
که ناگذشته بر او سینهٔ صبا جوشید

کرشمهٔ که بر اصحاب درد می بارد
که خون گرم شهیدان هزار جا جوشید

چنان ملامت عرفی مرا پریشان کرد
که عذر معصیتم از لب قفا جوشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.