۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۹۱

خواهم که کَفْکِ خونین از دیگِ جان بَرآرَم
گُفتارِ دو جهان را از یک دَهان بَرآرَم

از خود بَرآمَدم من در عشقْ عَزم کردم
تا هَمچو خود جهان را من از جهان بَرآرَم

زُنّارِ نَفْسِ بَد را من چون گِلوش بَستم
او گفت وارَهَم من چون یک فَغان بَرآرَم

وَاللَّهْ کَشانَم او را چندان به گِردِ گَردون
کَزْ جانِ دودرَنگش آتشْ عِیان بَرآرَم

ای بس عروسِ جان را روبَندِ تَن رُبایم
وَزْ عشقْ سَرکَشان را از خان و مان بَرآرَم

این جُمله جان‌ها را در عشقْ چَنگ سازم
وَزْ چَنگِ‌ بی‌زبانْ من سیصد زبان بَرآرَم

پُر کرد شَمسِ تبریز در عشقْ یک کَمانی
کَزْ عشقْ زِهْ بَرآیَد چون آن کَمان بَرآرَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.