۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱

بی‌پرده برون میا که بسیار
دین و دل و دست رفته از کار

در حلقه تار و مار زلفت
بس سبحه که شد بدل به زنار

در دور دو چشم شوخ و مستت
بس گوشه نشین که شد قدح خوار

زنهار ز دست دوست گفتن
زنهار دگر مگوی زنهٰار

شستیم دو دست خود ز ایمان
بستیم میان خود به زنار

مطرب دستی به چنگ میزن
ساقی پائی به رقص بَردار

برقع ز جمال خود برافکن
تا سنگ آرد به عشقت اقرار

بر مار گذر کنی بگیرند
پازهر بجای زهر از مار

یک عشوه و صد جهان دل و جان
یک شعله و عالمی خس و خار

بخرام به مرده و بر انگیز
از عظم رمیم جان طیٰار

ما جهد بسی بکار بردیم
خود جهد نبرده است در کار

تا چند رضی ز بردباری
شد از تو خدا ز خلق بیزار

بیچاره رضی که مست و حیران
دیوانه فتاده بر درت زار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.