۴۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶

مگر شور عشقت ز طغیان نشیند
که بحر سر شکم ز طوفان نشیند

مگر بر کنار است زان روی زلفش
که پیوسته چون من پریشان نشیند

عجب بادهٔ خوشگواریست عشقت
که در خوان گبر و مسلمان نشیند

نشسته است ذوق لبت در مذاقم
چو گنجی که در کنج ویران نشیند

نشسته بر آن روی زلف سیاهش
چو کفری که بالای ایمان نشیند

اجل گشته آنرا که در خوابش آئی
سراسیمه خیزد پریشان نشیند

هر آنکو فکندم جدا از عزیزان
الهی به مرگ عزیزان نشیند

قبای سلامت به آن رند بخشند
که از هستی خویش عریان نشیند

رضی شد پریشان آن زلف یا رب
پریشان کننده پریشان نشیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.