۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۱

نزدیک لب رسانده شکستیم جام صلح
دشمن غیور بود نبردیم نام صلح

ناکرده صلح چشم نمودی و این سزاست
آن را که اعتماد کند بر دوام صلح

دیری است که از زیارت ما بهره مند نیست
بت خانه ی عداوت و بیت الحرام صلح

آنان که حسن و عشق موافق شناختند
بر جنگ لایزال نهادند نام صلح

از شوق می تپید و ز بیم تو عمرها
مرغ دل رمیده نمی گشت رام صلح

ای دور باش غمزه رهم ده که بهر شوق
گیرم ز التفات نهانش پیام صلح

عرفی تمام عمر ستم دید و صبر کرد
هرگز نیافت مرغ تلافی به دام صلح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.