۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۰

آن فتنه ای که مرا از تو التماس نیست
تا هست او به ملک دلم روشناس نیست

گر خلق پاسبان متاع سلامت اند
محنت متاع ماست که محتاج پاس نیست

با گفته در مساز که گفتار پرده است
هر نکته ای که گفته شود بی لیاس نیست

شیر آیدم به راه و بر او بر غلط کنم
ور نه به راه عشق مگس بی هراس نیست

منزل شناس عشق گرامی بود ولی
منزل چو نیست قیمت منزل شناس نیست

عرفی به شکر نعمت غم کوتهی مکن
کز دوست دشمنان بتر از ناسپاس نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.