۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۸

مژدگانی که جنون را به سرم کاری هست
درد را با دل سودا زده ام کاری هست

قفل الماس بیارید که زخم دل ما
سر به سر گشته دهن، بر سر گفتاری هست

این قدر سنگدلی نیست گمانم بس که
مگر از راه تو در پای اجل خاری هست

ای مسیحا اثری با نفست نیست، ملاف
امتحانی بکن اینک دل بیماری هست

نه به اندازه ی بازوست کمندم، هیهات
ور نه با کوشش بامیم سر و کاری هست

لن ترانی نشود گر ادب آموز کلیم
ما چه دانیم که درمانی و دیداری هست

محرم خلوتی عاشق نه چراغ است و نه شمع
آفتاب ار نرسد سایه ی دیواری هست

دلم آ ن کافر عامی ست که در گوشه ی دیر
پیر گردید و ندانست که زناری هست

غمزه چون تیغ زند لب بگشایی عرفی
که به تحسین تو کیفیت زنهاری هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.