۳۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۶

زبان ز نکته فرو ماند و راز من باقی است
بضاعت سخن آخر شد و سخن باقی است

گمان مبر که تو چون بگذری جهان بگذشت
هزار شمع بکشتند و انجمن باقی است

کسی که محرم باد صبا ست می داند
که با وجود خزان بوی یاسمن باقی است

ز شکوه های جفایت دو کون پر شد، لیک
هنوز رنگ ادب بر رخ سخن باقی است

نماند قاعده ی مهر کوهکن به جهان
ولی عداوت پرویز و کوهکن باقی است

مگو که هیچ تعلق نماند عرفی را
تعلقی که نبودش به خویشتن باقی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.