۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۴

حیرت ملازم گل رخسارهٔ کسی است
دیوانه گی نتیجه نظارهٔ کسی است

از جام کینه ام چو رود مست و خون چکان
می بارد از رخش که ستمگارهٔ کسی است

غمخوار نیست هر که بود غمگسارجوی
بیچاره آن که منتظر چارهٔ کسی است

از خاک گشتگان تو هر گل که می دمد
معلوم می شود که دل پارهٔ کسی است

فارغ ز خیرگی نگر در روی آفتاب
این دیده آزمودهٔ نظارهٔ کسی است

عرفی در آب و آتش اگر می رود روا است
بازش میاورید که آوارهٔ کسی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.