۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۹

هم صومعه را فیض به دستور نمانده است
هم گوشه ی آتشکده را نور نمانده است

بی نشأ ذوقی نبود خفته و بیدار
در صومعه و میکده مخمور نمانده است

بیمار تو کش زندگی از شدت درد است
امید هلاکش به دم صور نمانده است

باور نکنم گر چه اناالحق زده از عشق
صد راز دگر در دل زنجور نمانده است

نام تو، چه پست و چه بلندش، چه مراد است
بس شهره ی آفاق که مشهور نمانده است

عرفی ارنی گو شنوای است، نه موسی
دیر است که این قاعده در طور نمانده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.