۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۵

وه که از دوختن، این چاک گریبان رفته است
این شکافی است که تا دامن ایمان رفته است

به حوالی تن از شرم نیاید فردا
جان آن کس که ز هجران تو آسان رفته است

لذتی یافته کام دلم از ناوک او
کز گلوی هوسم چاشنی جان رفته است

رفت آن آفت دین از برم ای هوش بیا
تا ببینم که چه ها بر سر ایمان رفته است

همت آن بود که لب تشنه بمیرد عرفی
ور نه صد بار به سر چشمه ی حیوان رفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.