۳۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳

از بس که جور کرد به دل غم که آشناست
داغم بهشت صحبت مرهم که آشناست

تا طی کنند بی ادبان وادی غرور
بیگانگی نموده به محرم که آشناست

گر آشنا کسی است که اهلیت اش نیست
بنما یکی ز مردم عالم که آشناست

از بس که وارمیده ز بیگانگان بود
بیگانگه وار می رمد آن هم که آشناست

زحمت مکش طبیب که بیمار عشق را
دارو نداد عیسی مریم که آشناست

از بس که زخم هاست در این سینه، ای اجل
ره تا ابد به جان نبرد غم که آشناست

عرفی تو آشنا نشناسی، طرب مجوی
محکم بگیر دامن ماتم که آشناست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.