۳۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲

از بس که در معارضه دیدم مثال ها
عاجز شدم ز کشمش احتمال ها

با آن که هیچ مطلب ممکن روا نشد
دل خوش نمی کنیم مگر از محال ها

آن جاست برگ عیش که هر سو فشانده اند
پروانه های سوخته پرها و بال ها

مشغول درد خویش چو مستان عشق باش
همدرد همنشین عنانی ست حال ها

در ملک عشق هر که شفا یابد از مرض
رسوای خلق گردد و گویند سال ها

صد ره گشود دیده و بشناخت چشم عقل
با آن که آشنا شده بود از مثال ها

گه گه فتد ز طاق دل دوستان ولی
خورشید را زیان نرسد از زوال ها

عرفی دگر به انجمن بی غمان نشست
گز جام جم شراب کند در سفال ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.