۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰

گفت و گوی غم یعقوب بود پیشه ی ما
بوی پیراهن یوسف دهد اندیشه ی ما

اندر آن بیشه که با شیر دُمم آفت نیست
روبه از بی جگری رم کند از بیشه ی ما

کوهکن صنعت ما داشت ولی فرق بسی است
قوت بازوی دل می طلبد تیشه ی ما

در دل ما غم دنیا غم معشوق شود
باده گر خام بود پخته کند شیشه ی ما

عرفی افسانه تراشی به خموشی بفروخت
لله الحمد که آزاد شد از پیشه ی ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.