۵۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳

چرا خجل نکند چشم اشکبار مرا
که آرزوی دل آورد در کنار مرا

به راه غشق نگیرم زشوق بال و پری
که نی پیاده شمارند نی سوار مرا

فغان ز نشأ ی دون همتی، کزین شادم
که هیچ کام نیارد به انتظار مرا

نه رام مردم اهلم نه صید مرشد شهر
نشسته ام که نسیمی کند شکار مرا

ز بیم فتنه ی شادی چو کودکان همه عمر
غمت گرفته در آغوش و در کنار مرا

میا به ملک عدم، آن چنان مکن عرفی
که بی غمی نشناسد در این دیار مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.