۲۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۸۰

روزگاری‌ که به عشق از هوسم افکندند
بال و پر کنده برون قفسم افکندند

ما و من خوش پر و بالی به خیال انشا کرد
مور بودم به غرور مگسم افکندند

تا کند عبرتم آگاه ز هنگامهٔ عمر
در تب و تاب شمار نفسم افکندند

خون خشکم جوی از قدر نیرزبد آخر
صد ره از پوست برون چو عدسم افکندند

نقش پا کرد تصور به تغافل زد و رفت
در ره هر که خط ملتمسم افکندند

ناز دارم به غباری ‌که ز بیداد فلک
سرمه شد تا به ره دادرسم افکندند

چه توان ‌کرد سراغ همه زین دشت ‌گم است
در پی قافلهٔ بی‌جرسم افکندند

شکوهٔ من ز فراموشی احباب خطاست
از ادب پیش ‌گذشتم ‌که پسم افکندند

سخت زحمتکش اسباب جهانم بیدل
چه نمودند که در دیده خسم افکندند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.