۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۶

روزِ آن است که ما خویش بر آن یار زنیم
نَظَری سیر بر آن رویِ چو گُلْنار زنیم

مُشتری‌وار سَرِ زُلفِ مَهِ خود گیریم
فِتْنه و غُلغُله اَنْدَر همه بازار زنیم

اَنْدَراُفْتیم در آن گُلْشَنْ چون بادِ صَبا
همه بر جَیبِ گُل و جَعْدِ سَمَن‌زار زنیم

نَفَسی کوزه زنیم و نَفَسی کاسه خوریم
تا سَبووار همه بر خُمِ خَمّار زنیم

تا به کِی نامه بِخوانیم، گَهِ جام رَسید
نامه را یک نَفَسی در سَرِ دَستار زنیم

چَنگِ اِقْبال زِ فَرِّ رُخِ تو ساخته شُد
واجِب آید که دو سه زَخْمه بر آن تار زنیم

وَقتِ شور آمد و هنگامِ نِگَه‌داشت نَمانْد
ما که مَستیم چه دانیم چه مِقْدار زنیم؟

خاکْ زَر می‌شود اَنْدَر کَفِ اِخْوانِ صَفا
خاکْ در دیدهٔ این عالَمِ غَدّار زنیم

می‌کَشانند سویِ مَیمَنه ما را به طَناب
خیمهٔ عِشرَت ازین بار در اسرار زنیم

شُد جهان روشن و خوش از رُخِ آتش‌رویی
خیز تا آتش در مَکْسَبه و کار زنیم

پاره پاره شود و زنده شود چون کُهِ طور
گَر زِ برقِ دلِ خود بر کُهْ و کُهْسار زنیم

هَله باقیش تو گو که به وجودِ چو توی
سرد و حَیف است که ما حَلْقهٔ گُفتار زنیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.