۳۲۹ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۳ - در ستایش پادشاه ماضی محمد شاه غازی طاب الله ثراه

خسروا ای ‌کت ایزد متعال
نافریدست در زمانه حمال

دولتی بیکران ترا داده
کش همه چیز هست غیر زوال

بحر در جنب جود تو شبنم
کوه در نزد حلم تو مثقال

سیم و زر را به دور دولت تو
نشناسد کسی ز سنگ و سفال

مر مرا هست چاکری‌ که بود
در مدیحش زبان ناطقه لال

لب او ساغریست از یاقوت
از می ‌لعل رنگ مالامال

گر خورد خون من حلالش باد
خوردن خون ا‌گر‌چه نیست حلال

راستی سرو و ماه را ماند
قد و رخسارش ازکمال و جمال

چشم و مژگان او بهم دانی
به چه ماند به تیر خورده غزال

خلقی از فکر موی او شب و روز
خیلی از یاد خال او مه و سال

با تنی همچو موی مویاموی
با قدی همچو نال نالانال

خال در طاق ابرویش ‌گویی
جا به محراب ‌کعبه‌ کرده بلال

عقل گفت از خیال او بگذر
تا نگردی اسیر خیل خیال

عشق‌گفتا زهی فراست عقل
که تصورکند خیال محال

روی او کرده مر مرا حیران
بر چه بر صنع قادر متعال

ورنه یکتا خدای داند و بس
که نیم پای‌بست طره و خال

به خدایی‌که صبح و شام‌کنند
شکر آلای او نساء و رجال

به کریمی که گسترد شب و روز
بر سیاه و سفید خوان نوال

که بود مر مرا ز پاکی اصل
پاس شرع رسول در همه حال

هست القصه زان سهی بالا
مر مرا از بلا فراغت بال

من و او هر دو بیهمالستیم
او به حسن و جمال و من به ‌کمال

شَعر او مشک و شِعر من شکر
آن مبرا ز مثل و این ز مثال

شَعر او بر بنای شرع ‌کمند
شعر من بر به ‌پای عقل عقال

او چو برقع ز رخ براندازد
تا که بفریبدم به غنج و دلال

من چنان ساز شعر ساز کنم
که دگرگون شود ورا احوال

تنگ بر خدمتم میان بسته
چون به قصر تو قیصر و چیپال

من نخواهم ز بخت الا او
او نخواهد ز شاه الا شال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۲ - در ستایش امیرالامراء العظام حسین خان نظام الدوله گوید
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۴ - ‌در ستایش ستر کبری و مخدرهٔ عظمی مهد علیا ‌دامت شوکتها
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.