۳۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۲۵

دوهزار عَهد کردم که سَرِ جُنون نَخارَم
زِتو دَرشِکَست عَهدَم زِتو باد شُد قَرارَم

زِ رَهِ زیاده‌­جویی به طَریقِ خیره­‌رویی
بِرَوَم که کَدخُدایم غَلِه بِدْرَوَم بِکارَم

همه حَلْ و عَقدِ عالَم چو به دستِ غَیب آمد
منِ بوالْفُضولِ مُعْجَب تو بگو که بر چه کارم؟

چو قَضا به سُخره خواهد که زِ سَبْلَتی بخندد
سگِ لَنْگ را بگوید که بِرَس بِدان شکارم

چو بَروش رَحْم آید خَبَرش کُند که بِنْشین
بِهِل اختیارِ خود را تو به پیشِ اختیارم

اگَرَت شکار باید زِ مَنَت شکار خوش‌­تَر
همه صیدهایِ جان را به نِثار بر تو بارَم

نه زِدامِ من مَلالی نه زِجامِ من وَبالی
نه نَظیرِ من جَمالی چه غریب و نُدره یارم؟

خَمُش اَرْدِگَر بگویم زِ مَقالَتِ خوشِ او
بِپَرَد کبوترِ دل سویِ اوَّلین مَطارم

تبریز و شَمسِ دین شُد سَبَبِ فروغِ اَخْتَر
رُخِ شَمس ازو مُنَوَّر به فَرازِ سَبزْ طارَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.