۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳۵

جبههٔ‌حرص اگر چنین‌گرد ره هوس‌کشد
آینه در مقابلم گر بکشی نفس کشد

هرزه‌در است گفتگو ورنه تأمل نفس
پیش برد ز کاروان هر قدمی که پس کشد

سنگ ترازوی وقار میل شکست ‌کس نکرد
ننگ عدالت است اگرکوه‌کم عدس کشد

آتش سنگ طینتیم شعلهٔ شمع فطرتیم
حیف‌که ناز سرکشی‌ گردن ما به خس‌ کشد

عهد وفاق بسته‌ایم با اثر شکست دل
محمل یاس‌ما بس‌است نالهٔ ‌این ‌جرس‌کشد

تا کی از استخوان پوچ زحمت بی‌حلاوتی
کاش مصور هوس جای هما مگس‌کشد

رستن ازین طلسم و هم پر زدن خیال ‌کیست
جیب‌فلک درد سحر تا نفس از قفس‌کشد

عیب‌و هنر شعور تست‌ ورنه درین ‌ادب‌سرا
بیخبری چه ممکن است آینه پیش کس کشد

بیدل ازین ستمکده راحت کس گمان مبر
دیده ز خس نمی‌کشد آنچه دل ازنفس‌کشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.