۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۱۷

دماغ وحشت‌آهنگان خیال‌آور نمی‌باشد
سر ما طایران رنگ زبر پر نمی‌باشد

خیال ثابت و سیار تا کی خواند افسونت
سلامت نقشبند طاق این منظر نمی‌باشد

خیالش در دل است اما چه حاصل غیر نومیدی
پری در شیشه جز در عالم دیگر نمی‌باشد

به سامان جهان پوچ تسکین چیده‌ایم اما
به این صندل ‌که ما داریم دردسر نمی‌باشد

حواس آواره افتاده است از خلوتسرای دل
وگرنه حلقهٔ صحبت برون در نمی‌باشد

بلد از عجز طاقت‌گیر و هر راهی‌ که خواهی رو
خط پیشانی تسلیم بی‌مسطر نمی‌باشد

زترک مطلب نایاب صید بی‌نیازی ‌کن
دل جمعی ‌که می‌خواهی درین ‌کشور نمی‌باشد

کدورت‌گر همه باد است بر دل بار می‌چیند
نفس در خانهٔ آیینه بی‌لنگر نمی‌باشد

سواد هر دو عالم شسته ‌است اشکی ‌که من دارم
رواج سرمه در اقلیم چشم تر نمی‌باشد

مروت‌سخت‌مخمور است در خمخانهٔ مطلب
جبین هیچکس اینجا عرق ساغر نمی‌باشد

جنون فطرتی در رقص دارد نبض امکان را
همه گر پا به‌ گردش آوری بی‌سر نمی‌باشد

تأمل بی‌کمالی نیست در ساز نفس بیدل
اگر شد رشته‌ات لاغر گره لاغر نمی‌باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.