۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹۱

وَقتِ آن آمد که من سوگندها را بِشْکَنم
بَندها را بَردَرانَم پَندها را بِشْکَنم

چَرخِ بَد پیوند را من بَرگُشایَم بَند بَند
هَمچو شمشیرِ اَجَلْ پیوندها را بِشْکَنم

پَنبه‌یی از لااُبالی در دو گوشِ دل نَهَم
پَند نَپْذیرم زِ صَبر و بَندها را بِشْکَنم

مُهر بَرگیرم زِ قُفل و در شِکَرخانه رَوَم
تا زِ شاخی زان شِکَر این قَندها را بِشْکَنم

تا به کِی از چند و چون؟ آخِر زِ عشقَمْ شَرم باد
کِی زِ چونی بَرتَر آیَم چندها را بِشْکَنم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.