۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۷۹

دماغ بلبل ما کی هوای بال و پر دارد
ز اوراق ‌کتاب رنگ گل جزوی به سر دارد

چه‌مکان‌است‌کیرد بهرای شوق از خط خوبان
نگاه بوالهوس از سرمه هم خاکی به سردارد

چو برگ گل‌کز آسیب نسیمی رنگ می‌بازد
تن نازک مزاج او ز بوی‌گل خطر دارد

توان از نرمی دل محرم درد جهان ‌گشتن
که طبع مومیایی از شکستنها خبر دارد

بغیر از خاک‌ گردیدن پناهی نیست ظالم را
که تیغ شعله در خاکستر امید سپر دارد

مباد از صحبت آیینه ناگه منفعل‌ گردی
که آن‌گستاخ روی سنگدل دامان تر دارد

شدم خاک و ز وحشت بر نمی‌آید غبار من
به خاکستر هنوز این شعلهٔ افسرده پر دارد

دل آسوده تشویش بلای دیگر است اینجا
صدف ایمن نباشد از شکستن تاگهر دارد

بغیر از خودگدازی چیست در بنیاد محرومی
دل عاشق همین خون‌گشتنی دارد اگر دارد

به نومیدی ز امید ثمر برگ قناعت ‌کن
که نخل باغ فرصت ریشه درطبع شرر دارد

ز ناهنجاری مغرور جاه ایمن مشو بیدل
لگداندازیی بر پرده دارد هرکه خر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.