۳۰۰ بار خوانده شده
تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمی گنجد
گریبان عالمی دارد که در دامن نمیگنجد
گرفتم نوبهاری پیش خود نشو و نما سرکن
بساطآرایی ناز تو در گلخن نمیگنجد
چو بویگل وداع کسوتهستیست اظهارت
سر مویی اگر بالی به پیراهن نمیگنجد
به یکتاییست ربطی تار و پود بینیازی را
که درآغوشچاک اینجا سر سوزن نمیگنجد
بساط ماجری سایه و خورشید طیکردم
در آن خلوت که او باشد، خیال من نمیگنجد
غرور هستی و فکر حضور حقخیال است این
سری در جیب آگاهی به این گردن نمیگنجد
برون تاز است عشق از دامگاه وهم جسمانی
تو چاهی در خور خود کنده ای بیژن نمی گنجد
ز پرواز غبار رنگ و بو آواز میآید
که بالافشانی عنقا در اینگلشن نمیگنجد
تو در آغوش بیپروای دل گنجیدهای ورنه
در این دقتسرا امید گنجیدن نمیگنجد
ببند از خویش چشم و جلوهٔ مطلق تماشا کن
که حسنی داری و در پردهٔ دیدن نمیگنجد
درشتیهای طبع از عشق گردد قابل نرمی
به غیر از سعی آتش آب درآهن نمیگنجد
دل آگاه از هستی نبیند جز عدم بیدل
به غیر از عکس درآیینه روشن نمیگنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گریبان عالمی دارد که در دامن نمیگنجد
گرفتم نوبهاری پیش خود نشو و نما سرکن
بساطآرایی ناز تو در گلخن نمیگنجد
چو بویگل وداع کسوتهستیست اظهارت
سر مویی اگر بالی به پیراهن نمیگنجد
به یکتاییست ربطی تار و پود بینیازی را
که درآغوشچاک اینجا سر سوزن نمیگنجد
بساط ماجری سایه و خورشید طیکردم
در آن خلوت که او باشد، خیال من نمیگنجد
غرور هستی و فکر حضور حقخیال است این
سری در جیب آگاهی به این گردن نمیگنجد
برون تاز است عشق از دامگاه وهم جسمانی
تو چاهی در خور خود کنده ای بیژن نمی گنجد
ز پرواز غبار رنگ و بو آواز میآید
که بالافشانی عنقا در اینگلشن نمیگنجد
تو در آغوش بیپروای دل گنجیدهای ورنه
در این دقتسرا امید گنجیدن نمیگنجد
ببند از خویش چشم و جلوهٔ مطلق تماشا کن
که حسنی داری و در پردهٔ دیدن نمیگنجد
درشتیهای طبع از عشق گردد قابل نرمی
به غیر از سعی آتش آب درآهن نمیگنجد
دل آگاه از هستی نبیند جز عدم بیدل
به غیر از عکس درآیینه روشن نمیگنجد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.